۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

دوست داشتن...

تو را نمی توانم اندازه کنم
نه با انگشتانم
نه با آغوش بازم
با این حال
دوستت می دارم
قد نفسم که در سینه حبس می شود
قد چشمانم که بسته می شوند
قد دستهایم که باز می شوند
قد عدد های در هم ریخته ای که بر زبانم می آیند
قد گفتن همه ی همه ی همه ی ...
و همه ی چیزهای خوبی که بعد از آن می آیند
ستاره های آسمان
درخت های زمین
خرده ریز های کمد مادربزرگ
و
اسباب بازی های خودم

۷ نظر:

human being گفت...

چه کودکانه
جه زلال
چه حقیقی

و مگر نه اینکه دوست داشتن بایستی از این جنس باشد؟


زیبا بود... قد همه ی قلب هایی که می توانند دوست بدارند...

The Little Prince گفت...

و من قد پشتی های مادربزرگ که دیوارهای خانه ی کودکانه ام می شوند
-و همه ی دنیای من اند-
خوشحالم
سپاسگزارم انسان بزرگ...

human being گفت...

تو خوب می نویسی
و خوب یعنی چیزی که حقیقت دارد
و حقیقت یعنی وقتی آدم خودش است
و وقتی آدم خودش است، خیلی خوب است...

کاش بیشتر می نوشتی... یا شاید باید بگویم زود به زودتر... میشه دوست من؟

من دلم برای خوبی ها... برای حقیقت... برای "خود"م... تنگ شده...

The Little Prince گفت...

سپاسگزارم انسان بزرگ
خوشی هدیه می کنی به من
آن هم از جنس کودکانه اش

زود به زودتر می آیم

راستی وبلاگت را می خوانم گرچه آنجا هم کمتر می نویسم

شاید باید آنجا هم بیشتر بنویسم

به بچه ها که لیخند بزنی شروع می کنند به حرف زدن

مسعود گفت...

سلام شازده
گرچه اینروزها حالی نمانده است
اما چه خوش گفتی ازآن خوش حالها
ممنون.

human being گفت...

شازده جان... ممنون که می نویسی... چه اینجا و چه آنجا... نوشتن یعنی بودن...

باشی همیشه







مسعود جان... خوش حال باشی همیشه... چه در گاه خوشحالی و چه در گاه بد/بی حالی...

The Little Prince گفت...

مسعود جان!
دایره ات را بزرگ کن
خیلی بزرگ
آن وقت همیشه می توانی خوش حال باشی.
ممنونم.



انسان بزرگ!
باش!