۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

عشق

1
مرا به صلیب دوختند
یک میخ دست راست
یک میخ دست چپ
یک میخ پاها
بگو دوستم می داری؟
زمزمه کردم: دوستت می دارم
نشانم بده
بی صدا گریستم
فریاد زد: رهایش کنید...

2
رها شده ام با صلیبی بر دوش
میخی در دست راست
میخی در دست چپ
میخی در پاها