۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

نان

سرد است
تاریک است
می ترسم
دست هایم می لرزند
بگو
با این جنازه چه کنم؟

می خواهم همه جا باشم
می خواهم همه کس باشم
جای همه بگریم
جای همه بخندم
اینجا جای من خیلی تنگ است

من نان نمی خواهم
از خوشه های گندم بگذر

فریاد های من همه زمزمه می شوند
هیچ کس ترانه ی مرا از بر نیست
اینجا هیچ کس با من نمی رقصد

زمین را دوست نمی دارم
از خوشه های گندم بگذر

گرسنه می مانم
تشنه می مانم
زخم می خورم
کشته می شوم اینجا

می شنوی ؟
از خوشه های گندم بگذر

باور کن دست هایم می لرزند
من نمی خواهم
نه! من نمی خواهم
نمی خواهم خون برادرم را بریزم

پدر!
بیا گندمزار را فراموش کنیم
از خوشه های گندم بگذر

۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

نوش دارو

1
یک روز بر می گردم
شاید آن روز دیگر مرا نشناسی
بازوبندم را برمی دارم
یادت باشد
بر غریبه ای اگر خنجر کشیدی
نخست بازویش را ببینی
2
یادت رفت بازویم را نگاه کنی
مهم نیست!
امروز بازوبندم را نبسته ام
به نوش دارو نمی رسم
برمن نمازی بگزار.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

شهر بانو

صداي گام هاي تو را مي شناسم انگار
کيستي غريبه؟
از کجا مي آيي که نگاهت اين همه آشناست
به من بگو
کجا ديده ام تو را پيش از اين؟

از شهر سياه مي آيم
از شهر سفيد
از شهر راه آهن
از شهر معلق
مسافر شهر شطرنجي ام
با سه فرشته مي آيم از کنار رود بزرگ آرام

از شب شعر مي آيم ، از شهر قصه
از تابستان شرجي نفسگير، از دلهره ي شيرين پاييز ديدار

از شهر سکوت مي آيم
از شهر ناگهان فرياد

از پشت بام شب هاي داغ بيداري
از ميان دود و اشک و ماه
و زمزمه هاي شازده کوچولوي شاملو

از چهار راه شلوغ مي آيم
از کيانپارس روزهاي تعطيل

بوي قليان قهوه خانه ي پارک ساحلي مي دهم
دو سيب
نعناع
پرتقال
و صداي فرهاد که مي خواند
جمعه ها خون جاي بارون ميباره

با همهمه ي مرغ هاي دريايي مي آيم
براي خرده هاي نان

از شهر پيرمرد فالگير و قايق هاي عزادارغروب

غريبه نيستم
کودکي از کودکان گمشده ام
مسافري از مسافران شطرنجي شهر

با چشماني خيس مي آيم
از عشق و خاطره

از شهر تو مي آيم
دستمالي به من بده

بايد اشک هايم را پاک کنم بانو