۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

بانو

بخواب بانوی خسته ی من
بخواب بانوی جوان من

صدای نفسهایم خواب بانو را شکست
بانو با لباس سفید بلند پرچینش به پیشواز من آمد
با چشمانی که باران ستاره بود
با دستانی که نشان آفتاب داشت
کف، قرص و هر انگشت ستیغی، آفتابی به تمامی

بخواب بانوی خاموش من
بخواب بانوی کوچک من

عشق در چشمان بانو لغزید
هوس ریختن داشت
مرا به نام خواند و رفت
با رخت سپید لرزان در بادش
با باد رفت بانو
پیشاپیش باد

بخواب بانوی کوچک
بخواب فرشته ی کوچک خوشبختی

نگاهم هنوز به دنبال باد است
و هنوز می ترسم لرزش نفسهایم خواب تو را بشکند
بانوی چشمان پرستاره

بخواب بانوی خسته ی من
بخواب بانو
بخواب

هیچ نظری موجود نیست: