پنجره ها
همه نزدیک
پشت هر پنجره
یک کودک
من
همیشه در زندان
یادت هست بانو
می گفتی:
"زندانبان همیشه زندانی است"
آرزو می سازم
رویا می بینم
می گریم
قاتی خاطره هایی می شوم که از من خالی است
گاهی در حسرت یک پنجره می میرم
خسته ام از این همه
دیدن
چه کسی
چه کسی می داند بانو؟!
چه کسی می داند بانو؟!
۳ نظر:
می خواستم بنویسم خیلی اوقات فکر می کنم اشکال کار همین دیدن باشه... شاید باید چشمهارا بست و یه مدتی فقط شنید...
بعد ببین چی اومده برای کلمه ی تایید:
wv : sesesse
اره
مثل یک بیننده به تماشای جهان نشستن، از خوبی هاش شاد شدن و از رنج هاش غمناک شدن، هر آن آدم را توی تعلیقی میزاره شبیه آنچه که آدم پس از پایان یک فیلم خوب و خارج شدن از سینما حس می کنه. با این همه همزاد پنداری و قاتی شدن با فیلم، تازه می بینی:
! You are in another planet
سلام
این بانو وجود خارجی داره یا ساخته فکر و خیال هستش؟
ارسال یک نظر