۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

خواب

چیزی به پایان نمانده است
همه پای چوبه های دار به انتظاریم
هیچ کس تقلایی نمی کند
افسراعدام دلش به حال من می سوزد
- تو خطای بزرگی نداشته ای. شاید بشود کاری کرد.
می رود...
من اما آماده ام
آرامم و منتظر
به گردنم فکر می کنم
و فشاری که طناب بر آن می آورد
طناب را می بینم و تار و پود به هم ریخته اش را
که برای فشردن گردنم تلاش می کند
بالاخره خواهم فهمید بعد از مرگم چه خواهد شد
کمی امید وار می شوم به ماندن بیشتر
بعد دوباره خیره می شوم به چوبه ی دار
از داشتنش حس خوبی دارم
پدر می گوید:
- خوش به حالش، مرگ خوبی داشت
آرامم
 سبک تر می شوم
انگار همه چیز پای چوبه ی دار اتفاق نمی افتد
کنجکاوی تمام وجودم را فراگرفته
امیدوارم
چشم هایم هنوز ازگریه های دیشب گرم است
و انگار آنقدر خوابیده ام که هرگز خسته نخواهم شد
افسر اعدام دیرکرده است
باید جانشینی داشته باشد اینجا
به مرگم امیدوارتر می شوم
و به پس از آن بیشتر
چیزی به پایان نمانده است

پای چوبه های دار
همه به انتظاریم
همه امیدوار
...