۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه

براي بهار

خسته ام
خسته ام بانو
چگونه باور کنم؟
به من بگو
آیا این دست های مرده دوباره سرشار خواهد شد؟
آیا دوباره تپش های قلبم با صدای نفس هایم همگام خواهد شد؟
آیا اندوه سال های بی کسی فراموشم خواهد شد؟
سال های بدون کودکی
سال های بهارهای خاک گرفته
و تابستان های شور
سال های خزان های ابدی
و زمستان های نا امید
گفتی بهار می آید
به من بگو
بهار با هزار رنگ روشن و شاد هم که بیاید
با تن خسته ی من چه خواهد کرد؟

یاد ت هست؟

چند بهار آمد و رفت!

و من هنوز
کودک مرده ی خویش رادر آغوش دارم

جاده ای که نشانم دادی
مرا به جایی نمی برد
و نشانه های تو بیشتر سرگردانم می کند

خسته ام بانو
خسته
کاش می توانستم کودک مرده ام را رها کنم
اما هنوز هم چیزی در نگاه سردش می درخشد
گرچه باران ستاره نیست
اما خدا می داند
شاید...

شاید سهراب مرا هم امید بخشایشی باشد

۵ نظر:

مسعود گفت...

سلام شازده کوچولو
سال نویت مبارک باد.گرچه این شعر با تلخی شروع شد ولی کورسوی امیدی در آخر دارد.کودک مرده کنایه از حاصل عمر و گذشته هاست؟ که چنین ابتر و بریده از امروز توست؟

The Little Prince گفت...

سلام مسعود
سال نو بر تو هم مبارك

وقتي به دنيا ميايم خودمون هستيم
وقتي بچه ايم به خودمون خيلي نزديكيم
واسه همينه كه آرزوهاي بزرگ داريم
و روياهاي زيبا
بزرگ كه مي شيم از خودمون دور ميشيم
بزرگتر كه مي شيم بيشتر از خودمون دور ميشيم
تا اينكه يه وقت مي بينيم ديگه خودمون نيستيم
كودك مون به ما اجازه ميده كه بزرگ بشيم
اما ما كودك مونو مي كشيم
و وقتي دلتنگش ميشيم
كودك مرده مونو بغل مي كنيم
و راه مي افتيم به اميد نو ش دارويي
به اميد بخشايشي...

مسعود گفت...

آه
که دست های همه ما به خون آلوده است.
آفرین از این استعاره زیبا.
ممنونم

بانوي جشنواره زمستان گفت...

شازده كوچولو
بارها اومدم و اين قطعه رو خوندم
هست هميشه اميد سرشاري
اميد به شادي
فقط بايد تعريف ها را بهينه كرد

The Little Prince گفت...

بانو
خوشحالم که مرا می خوانی
به همین امید زنده ام
ممنونم